در کمال ناامیدی، آسمان صاف شد؛ چون دل عاشقی که هوای وصل معشوق دارد.
برای ساعتی روی پشت بام، سر به هوا ایستادم
جهان زیباترین تصویر خود را برای من به نمایش گذاشته بود
انگار کل دنیا برایم متوقف شد و همه هستی در آن بالا خودنمایی میکرد
از شدت هیجان و آدرنالین طبیعی تولید شده، بعد از ساعتی کل بدنم سست شد، بی حال شدم و توان ایستادن روی پایم را نداشتم
به قول یک بنده خدا: روحم ارضا شده بود
از اول تا آخر همه لحظاتم را بدون تصمیم قبلی و آگاهی، از سر ذوق بسیار برای کسی که داشتم در لحظه آخر با او مکاتبه میکردم، ارسال کردم
همه به صورت ویس
و حال نمیدانم چهها به او گفتهام
حتی نمیدانم الان چرا دارم اینها را مینویسم و شاید فردا به حالت نرمال باز گردم.
اجالتا بدانید امشب من چندین و چند شهاب سنگ دیدم که فکر کردم نکند توهم زدهام
شاید هم تیر غیب هستند.
هرچه بودند روح مرا با خود به پرواز در آوردند
و تا آسمان هفتم بردند
.
.
.
.
.
.
از شدت ذوق بی حس شدم :)
از شدت ذوق یادم رفت دستکش و شال گردن ببرم :)
از شدت ذوق نمیدونم توی گوشی به کی چی گفتم :)
از شدت ذوق نمیدونم چیکار کردم ولی فکر کنم همسایه ها متوجه شدن :)
از شدت ذوق الان مثل یه جنازه راضی کف اتاق پهن شدم :)
از شدت ذوق از زمین و زمان و خدا و همه ممنونم :)
از شدت ذوق نمیدونم فردا چی یادم می مونه :)
لطفا با لطافت از اینجا گذر کنید