من عاشقِ حرف زدنم. اگه حرف زدن رشته تحصیلی داشت؛ میتونستم توی اون موفق باشم و به سرعت مدارج عالیه رو تا بالاترین درجه طی کنم.
ولی حرف زدن هم خیلی اوقات میتونه از اون مدار و مسیرش خارج بشه. گاهی که نسبت به صحبتهای شما نظری میدم، در جواب نظرتون پاسخی مینویسم، مطلبی توی صفحه ام درج میکنم، طولانی حرف میزنم و...
تصور میکنم اون حس خودبزرگ بینی درونم، مثل یه بادکنک بزرگ میشه. بزرگ و بزرگتر و روزی بالاخره میترکه.
همیشه سعی میکنم یه سوپاپ اطمینان داشته باشم و خودم رو به خودم یادآوری کنم. تا این حس در من چندان جای جولان نداشته باشه.
من یک ذره بسیار بسیار بسیار کوچک در این هستی بی انتها هستم. یک ذره که در مقابل میلیاردها موجود دیگه، اصلا به چشم نمیام. ولی در ذهن خودم، مرکز جهان هستیام.
دنیای من پر از فکر، پر از حرف، پر از کلمه و لبریز از نگفتن هاست. اونقدر که دوست دارم با تک تکِ آدمهای این دنیا معاشرت کنم، بشنوم و حرف بزنم.
ولی یادم هست و باشه: من علامه دهر نیستم.
من اندک اطلاعات و شاید اندکتر استعدادی دارم که هر لحظه برای بهتر شدنش تلاش میکنم.
.
.
.
.
.
.
+ خوشحال میشم که هرزمان حس کردین نسبت به افکار و تصوراتم انتقادی هست، برای بهتر شدن؛ زاویه ای هست که من نمیینم، چیزی هست که بهش فکر نکردم و ... بهم بگین :)