چشمهاش از خجالت فقط زمین رو نگاه میکرد.
خندوندمش که یخش باز شه، بیشتر خجالت کشید.
حالا یه انارِ سرخ بود که زمین رو نگاه میکرد،
و این انارِ سرخ، دل من رو برد.
چشمهاش از خجالت فقط زمین رو نگاه میکرد.
خندوندمش که یخش باز شه، بیشتر خجالت کشید.
حالا یه انارِ سرخ بود که زمین رو نگاه میکرد،
و این انارِ سرخ، دل من رو برد.
کفش ورزشی
اومد توی مغازه گفت یه کفش خوب برای دویدن میخوام. منم خوشحال و شاد و خندان، فکر میکردم برنامه هر روز ورزش و مسابقه توی پیست دو میدانیه.
طرف کیف قاپ بود، حالا منم شریک جرم هر روزشم. بالاخره هرکی یه جوری نون درمیاره دیگه.
امیدوارم گیر نیفته، چون من سند ندارم بذارم. از این کیف قاپ هم آبی گرم نمیشه بخواد من رو نجات بده.
به نظرت آدم امن کیه؟
چه ویژگی توی آدم باشه اون رو برات به یه آدم امن تبدیل میکنه؟
جاروبرقی
درسته توی تبلیغات ما، یکم پیاز داغش رو زیاد میکنن؛ ولی خب خودتم عقل داری نوکرتم. ازش استفاده کن.
فکر کن دم و دستگاه ما هم، مثل دستگاه گوارش خودته. شیشه بره توی دل و رودهات، پاره نمیشی گل من؟
یخچال
به جون کمپرسورم قسم، نصف شب که همه خوابن، این بشر میاد در منو باز میکنه، زل میزنه تو چشمام!
انگار توی پنج دقیقه گذشته جوجهکباب سبز شده باشه.
خب عزیزم، من جادوگر نیستم، یخچالم!
.
.
.
.
.
+ سری دیالوگها و نوشتههای کوتاه از مجموعه: یک جمله غُرغُر
+ نتیجه شبهای بی خوابی!
لطفا با لطافت از اینجا گذر کنید