وقتی به مفهوم "بینقص بودن" فکر میکنم مغزم به یک حالت اغمای اجباری توسط سیستم وارد میشود.
دقیقا همان حالتی که در سیستمها و دستگاههای الکترونیکی برای پیشگیری از بروز مشکل و آسیب، ایجاد شده است. زمانی که در روند کار دستگاه مسئلهای پیش بیاید که احتمالا منجر به آسیب شود؛ سیستم بر اساس شناسایی نشانههای برنامهریزی شده، کل دستگاه را به حالت تعلیق یا خاموش اجباری در میآورد، تا از بروز اشکال جدی جلوگیری کند.
سیستم مغزی من هم همین کار را میکند. من رگههایی از کمالگرایی و تفکر به سمت بینقص بودن را در سیستم مغزیم دارم و در این مدت اخیر مدام در تلاش هستم که این موضوع را به سمت و سوی درستی هدایت کنم و آن را از حالت منفی اولیه خارج سازم.
سیستم درونی من، از این کشمکش مدام که مجبورش کرده کل انرژی را برای آن صرف کند، به ستوه آمده است و در نهایت برای رهایی از آن به محض دیدن نشانهها خود به خود دسترسی مرا به سیستم محدود میکند.
در این لحظه، خوب یا بد بودن بینقص بودن فکرم را مشغول نکرده است. آن چیزی که توانم را گرفته، تمام حجم اطلاعات، صحبتها و محتواهایی است که هر روز در این مورد بر سرم آوار میشود.
بخش بزرگی از سیستمِ دنیا، مدام با همه توانش انسان را به سمت بینقص بودن هدایت میکند. باید بگویم از بیشرفانهترین راه ممکن این کار را نیز انجام میدهد: القای وجود نقص و کمبود در فرد.
بخش دیگر در مبارزه با این سیستم سر برآورده و به هوای خوبی کردن میآید نقص داشتن را تکریم میکند. میگوید: تو هر طور که هستی عالیای، خودت را بپذیر.
و در این میان میمانم که تنها چیز بیاهمیت این وسط من هستم. نَفسِ من به عنوان یک انسان، به عنوان یک موجود دارای روح و جسم.
من در نگاه تمام آن سیستم، تنها یک ابزار برای ارائه هستم. برای برخی ابزار درآمدزایی و برای دیگری ابزار نمایش نجات. که نجات من هم موضوع اصلی نیست. تیتر اصلی خود ناجی خواهد بود.
نظر من به عنوان یک ابزار در دید سیستم، درباره این موضوع، چیز متفاوتی است که چندان در این زمان با این مغز معلق، توان نوشتن ندارم.
فقط میدانم که هر چیزی در این دنیای پیشرونده روی حساب و کتاب، بهایی دارد. بینقص یا با نقص بودن هم هر کدام بها و پیامدی را در پی خواهد داشت و تنها آگاهی از آن است که میتواند مرا به سرانجام خوبی برساند.
معلق نباشیم. معلق بودن بی سرانجامترین کار با سنگینترین بها در این دنیاست.

لطفا با لطافت از اینجا گذر کنید