دوشنبه بیستم مرداد ۱۴۰۴ ساعت 17:55 توسط غریب السلطنه | 

غمگینم

انگار که پاره سنگی به سنگینی تمام دردهایم روی قلبم خانه کرده

و مانند آدمی گیر افتاده در باتلاق، هر لحظه پایین‌تر می‌رود

و در هر بار پایین‌تر رفتن، تمام باقیمانده زندگیم را از درونم خارج می‌کند؛ تا زمانی که کل قلبم را بگیرد و دیگر جانی در بدنم نماند.

گاهی خاطرات فقط با گرفتن جانت راضی می‌شوند

زمانی که تو را مرده متحرکی ببینند که در این دنیا چنان سرگشتگانی مجنون سیر می‌کنی

تا دیگر جسم فانی‌ات هم خسته و فرسوده شود و هر دو تو را ترک گویند

برچسب ها :

خاطرات

،

زندگی

،

خفقان

مشخصات
تراوشات ذهن یک آشفته دل لطفا با لطافت از اینجا گذر کنید
موجودی رنجور در پس این کلمات نهفته است
شاید برای شما تنها سطرهایی پر از کلمات باشند
اما برای او
تمام آن چیزی است که دارد
دارایی اش را به حراج نگذارید


+ سخنان اینجانب تاریخ انقضا دارد.