امروز مدام کلمه "پذیرش" در سرم تکرار میشد. شاید در نوشتار، گفتار و بیان راحت به نظر بیاید ولی عمل به آن بدون شک جز سختترین کارهای دنیاست.
اگر پذیرش میتوانست وارد سامانه مشاغل جهانی شود، مطمئنم از نظر درجه سختی جز ۱۰ شغل اول میشد.
شاید بسیاری از شما همین الان که این نوشته را میخوانید با خود بگویید مگر پذیرش چیست؟ چرا شما آدمهای مجازی فکر میکنید اگر ۲ کلمه قلمبه و سلمبه را کنار یکدیگر بگذارید و چیزی بگویید، یعنی بسیار دانایید؟! چرا فکر میکنید عقل کل هستید و دکترای روانشناسی دارید؟!
شاید اینگونه ادامه دهید که: اتفاقاً پذیرش هم سخت نیست. ما هر روز در این دنیای ناعادلانه در حال پذیرش اتفاقات ریز و درشت هستیم. تمام بدبختیهایمان را پذیرفتهایم که حال زندهایم.
واقعیت این است که شما درست میگویید. من گاهی فکر میکنم که خیلی میدانم ولی با همین تلنگرهای ریز و درشت متوجه میشوم که علم بسیار اندک و ناقصی دارم و به خاطر یادآوری سپاسگزارم :)
ولی درباره پذیرش باید بگویم که آداب و قاعدهای دارد. اگر درست انجام شود بسیار هم نتیجه بخش خواهد بود.
از کجا بفهمم پذیرش به درستی صورت گرفته است؟
آنجا که دیگر آن مسئله با ناراحتی در ذهنت نیاید.
تصور کن بچه مدرسهای هستی و امروز کارنامهات را گرفتهای و با نمرات خوب قبول شدهای. حال امروز میخواهی اولین روز از تعطیلات تابستانی لذت بخشت را آغاز کنی. دقیقاً صبح است و تازه از خواب بیدار شدهای. احساس آرامش عمیقی داری و حس میکنی هیچ چیزی برای نگرانی وجود ندارد.
آرامش رسیدن به پذیرش دقیقاً چنین حسی است. آن موضوع بعد از پذیرشِ درست، ممکن است همیشه پابرجا بماند؛ ولی دیگر تو را اذیت نمیکند.
تمام این سخنان برای من، از پذیرش این موضوع شروع شد که:
واقعیت این است امکان دارد هیچگاه فرزند دلخواه خانواده نباشم و همیشه دوست داشتن و رفتار پدر و مادر با هر فرزند متفاوت است.