در هر زمان زندگی جاریست
چه در تهران
چه در گیلان
چه در یک کوی بی پایان
چه باشی در جهانی کوچک و کوتاه
چه باشی در زمانی بس طویل آنگاه
گر توانی بگذرانی هر دمی را با رهایی
از بدی و از تباهی
با خوشی و خَلق یک لبخند شادی
بر لب آن آدم افسرده حال،
یا بسازی شادی بی انتهایی
در دل یک کودک مانده در این شام بلا
یکه و تنها به مانند درختی در بلا
تو همانی که جهان کوچک و کوتاه خود را
بُرده ای.
بُرده ای این صفحه شطرنج را
بُرده ای سرتاسرِ این بازی پر رنج را
و تو
آن یک از هزار
با دلی پر زِ امید و آرزوهای دراز
تو به تنهایی
تمام نقشه دنیای فانی را
به یک لبخند
و یک قطره
ز شوق دیدن شادی
عوض کردی
و تو
یک از هزار
به تنهایی توانستی بگردانی
امید رفتهی از دست این دنیای رنج
تا بزاید
تا بیاید
باز هم
کودکی در این جهان
با امید و آرزوهای نهان...