دوشنبه یکم دی ۱۴۰۴ ساعت 15:56 توسط غریب السلطنه | 

متن ۱:

بعضی انسان‌ها در زندگی، دقیقا عملکردی شبیه به کپک دارند.

همیشه همراهت هستند،

در همه جا و همه حال تو را زیر نظر دارند،

شاید هم تصور کنی دوستان خوبی هستند؛

ولی به محض یافتن فرصت مناسب، دانه‌های خود را رها کرده و در تمام زندگی‌ات ریشه می‌دوانند و تو را از درون فاسد می‌کنند. مانند یک سیب کپک زده.

متن۲:

به گمانم بعضی وقایع دردناک و شاید عجیب برای این است که به ما یادآوری کند: گاهی راه نجات، در بدترین چیزهاست.

گاهی وقایع عجیب، دردناک و غیر قابل باور هستند که مسیر روشنی را برایت می‌سازند.

وگرنه چه کسی فکر می‌کرد روزی یک کپک بتواند جان میلیون‌ها انسان را نجات دهد.

متن۳:

امروز متوجه شدم که سیستم نشخوار فکری، مانند کپک پنی سیلین در مواجهه با باکتری‌ها عمل می‌کند.

این قارچ به دیواره سلولی باکتری‌ها نفوذ کرده و آن‌ها را مانند یک کلافِ کاموای محکم، در آغوش می‌گیرد. دقیقا همان گونه که افکار، کل مغزم را در برمی‌گیرند.

این قارچ‌ها، آرام آرام دیواره سلولی باکتری را تخریب کرده و وقتی سدِ دفاعی آن از کار افتاد، سلولش نیز به تباهی می‌رود. چونان مغز من در هجوم افکار بی‌انتها...

حال:

در زمانِ تماشای این کپکِ زیبا، هزاران فکر به سرم خطور می‌کرد و فهمیدم که چقدر اندازه همه چیز به زاویه دید ما بستگی دارد، که هیچ چیز مطلقی در این سرای فانی وجود ندارد.

همواره ذره‌ای بدی در یک دایره کامل خوبی مخفی است

و ذره‌ای خوبی هم در یک تباهی کامل همیشه پیدا می‌شود.

مهم این است که من، قصه را از کجای آن تعریف کنم و بخواهم خوب و بد را چگونه تعبیر نمایم.

برچسب ها :

نویسندگی

،

تفکر

،

کپک

مشخصات
تراوشات ذهن یک آشفته دل لطفا با لطافت از اینجا گذر کنید
موجودی رنجور در پس این کلمات نهفته است
شاید برای شما تنها سطرهایی پر از کلمات باشند
اما برای او
تمام آن چیزی است که دارد
دارایی اش را به حراج نگذارید


+ سخنان اینجانب تاریخ انقضا دارد.