پنجشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۴ ساعت 14:14 توسط غریب السلطنه | 

در خانه‌ای که دیگر وجود نداشت، یک صدا هنوز زنده بود...

صدایی که بلندتر از هر سکوت و عمیق‌تر از هر تاریکی بود

صدای یک زن، یک زن تنها و مطرود در میان انبوهی از آدمیان

زنی که یک شب زمستانی، بارش اولین برف، رد پایش را برای آخرین بار به یادگار گذاشت

او رفت...

ولی زمستان در آن خانه برای همیشه ماندگار شد؛زمستانی سرد و استخوان سوز که به اعماق وجود آدمی نفوذ می‌کند.

او رفت...

ولی صدای خنده‌هایش؛

گریه شبانه‌‌اش؛

و حتی سکوتِ آرامش برای همیشه ماند

حال دیگر نه زنی است و نه خانه‌ای و نه ردپایی.

ولی صدای او بی‌وقفه می آید

هرچند دیر، هرچند دور.

و تنها یک نفر است که تا ابد این صدا را می‌شنود؛ چون زنگ ساعتی قدیمی، که هر روز گذر زمان را بیشتر به رخ می‌کشد.

تا خاطرات او را در خود غرق کند و به تباهی بکشاند.

برچسب ها :

زندگی

،

خاطرات

،

پایان

مشخصات
تراوشات ذهن یک آشفته دل لطفا با لطافت از اینجا گذر کنید
موجودی رنجور در پس این کلمات نهفته است
شاید برای شما تنها سطرهایی پر از کلمات باشند
اما برای او
تمام آن چیزی است که دارد
دارایی اش را به حراج نگذارید


+ سخنان اینجانب تاریخ انقضا دارد.