چهارشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۴ ساعت 17:6 توسط غریب السلطنه | 

سال‌ها بود که گوشه اتاق، پشت پرده‌ای ضخیم، آینه‌ای قدیمی پنهان شده بود. انگار او را به عمد فراموش کرده بودند.

پرده هرگز کنار نمی‌رفت و حتی لایه‌ای ضخیم از غبار غم، روی قاب چوبی حکاکی شده‌اش نشسته بود. اما او در سکوت، همیشه منتظر بود.

برای من، آینه نه یک شیء ساده، که صدای سرزنشگری بود که هرگز خاموش نمیشد‌. هر بار که به او نگاه می‌کردم، چیزی بیش از یک تصویر می‌دیدم؛ حقیقتی که هیچگاه جرات رو به رو شدن با آن را نداشتم.

اما آن روز چیزی تغییر کرده بود. شاید خستگی از تمام نقاب‌هایی که هر روز به چهره می‌زدم، شاید هم نیاز به فهمیدن.

پرده را کنار زدم. نور کم جانِ خورشید روی قاب قدیمی افتاد و من، انگار که به دادگاهی کشیده شده باشم، بی‌حرکت مقابلش ایستادم.

چهره‌ام را دیدم. نه آن چهره‌ای که دیگران می‌شناختند؛ بلکه چیزی زنده‌تر، خام‌تر و واقعی‌تر. سکوتِ میان ما سنگین بود. ناگهان آینه لب به سخن گشود:

"این همه فرار ارزشش را داشت؟!"

لحنش آرام بود، اما کلماتی که می‌گفت سنگین‌تر از تمام بارهای دنیا بودند.

"خودت را از من پنهان کردی، اما فکر کردی می‌توانی خودت را از خودت پنهان کنی؟"

کلماتش درست وسط قلبم نشستند. نفس عمیقی کشیدم، اما هیچ جوابی نداشتم. آینه ادامه داد:

"درونت، زشت‌تر از آن است که چهره زیبا بتواند آن را پنهان کند، اما ..."

لحظه‌ای مکث کرد. سکوتش طولانی بود، اما وقتی دوباره سخن گفت چیزی در صدایش تغییر کرده بود؛ نرمی و امید.

"اما تو فرق کرده‌ای. حال درون و بیرونت شبیه شده است. هر دو شبیه انسانی است که از مسیر تاریکی برگشته؛ خسته، اما زنده. کسی که حالا آماده است تا خودش باشد. این بار بدون نقاب."

اشک در چشمانم حلقه زد. آینه راست می‌گفت. سال‌ها خودم را از او و از خودم پنهان کرده بودم. اما حالا چیزی تغییر کرده بود. شاید دیگر وقتش بود که حقیقت خودم را بپذیرم.

"آینه، تو همیشه مرا صدا می‌زدی، اما من..."

صدایم لرزید. آینه پاسخ داد:

" مهم نیست. همیشه وقت برای بازگشت هست. خودت را پیدا کن."

نور خورشید بیشتر شد. آینه دیگر صدایی نداشت، اما حس کردم که برای اولین بار، چیزی در وجودم سبک‌تر شده است. من، خودم را پیدا کرده بودم.

برچسب ها :

آینه

،

حقیقت

،

دروغ

،

زندگی

مشخصات
تراوشات ذهن یک آشفته دل لطفا با لطافت از اینجا گذر کنید
موجودی رنجور در پس این کلمات نهفته است
شاید برای شما تنها سطرهایی پر از کلمات باشند
اما برای او
تمام آن چیزی است که دارد
دارایی اش را به حراج نگذارید


+ سخنان اینجانب تاریخ انقضا دارد.