من آینهام.
من اینجا هر روز شاهد تولد چهرههای تازهام.
چهرههایی که از دلِ برشها بیرون میان، با پوستهای متورم و چشمهایی که هنوز از بیهوشی خمارن.
اما هیچکدومشون، اونهایی نیستن که صبح با اضطراب از خونه اومدن.
من آینهام.
از روزی که به دیوار این اتاق پیچیدنم، فقط نگاه کردهام. بیآنکه پلک بزنم، بیآنکه فراموش کنم.
آدمها میان، با امید.
با ترس.
با عکس یه نفر دیگه توی موبایلشون.
میخوان خودشون رو به کسی شبیه کنن.
من اما میدونم، هیچکسی با چاقوی تیز، خودش نمیشه.
تیغ، پوست رو میبره، نه تصویر درون رو.
و من هر روز تماشاگر اینم که چطور درد، تبدیل به لبخند میشه.
لبخندِ موقتی بعد از پانسمان.
گاهی دکتر میخنده.
گاهی پرستارها شوخی میکنن.
ولی من میدونم،
وقتی همه رفتن و نور خاموش شد،
چهرههای جا مانده در شیشهام،
هنوز دارن گریه میکنن.
من آینهام.
هیچوقت دروغ نمیگم،
اما هیچکس هم دیگه باورم نداره.
.
.
.
.
.
+ آینه داخل مطب و بیمارستان اگه زبون داشت.
+ این نوشتهها مربوط به جراحیهای زیباییه که صرفا زیباییه. درمانی نیست.
+ پستهای "مسکنی برای وجدان"، "تیغ در دست خدا" و "آینه های تنها" رشته پست مرتبط بهم حول یک موضوع هستن.
لطفا با لطافت از اینجا گذر کنید