پنجشنبه بیست و دوم آبان ۱۴۰۴ ساعت 16:40 توسط غریب السلطنه | 

امروز به یاد آن مصرع از فریدون مشیری افتادم:

" آدمیت مرده بود"
گرچه آدم زنده بود"

نمی‌دانم آخرین باری که بشریت، رنگ زنده بودن آدم و آدمیت را باهم به چشم دیده، چه زمانی بوده است.

اصلا زمانی بوده؟! یا هنوز منتظر است؟

شاید تقصیر از خدا بود؛

وقتی گِل آدم را می‌سرشت، فراموش کرد اندکی از آبِ حیاتِ آدمیت را هم در نهادش برای روز مبادا بریزد.

شاید هم ریخت،

اما آدمی، چون به قحطی رسید،

چوب حراج به تمام دارایی‌اش زد.

آبِ حیاتِ آدمیت را به بهایی اندک فروخت،

و وقت پیری که رسید، فهمید که چه معامله بی‌ثمر و بی‌سرانجامی کرده است.

با این همه، نمی‌دانم چرا هنوز "امید" دارم.

امید که روزی این آدمیت را ببینم.

رو به رویش بنشینم و از تمام رنج‌های بشر، برایش سخن بگویم.

از دلتنگی، از فراق و از جای همیشه خالی‌اش.

شاید هم طلبکارانه با او حرف بزنم.

آخر من، در گوشه‌ای از این دنیا،

حتی اگر قطره آبِ حیاتم را نفروخته باشم؛

یکه و تنها چه کنم؟!

آب‌های حیات باید قطره قطره جمع می‌شدند،

تا دریای آدمیت می‌توانست کوسه‌های آدمخوار اقیانوس دنیا را در خود فرو برد.

اما حال که دریایی نیست،

ماهی‌های لجن‌خوارِ کفِ برکه هم ادعای کوسه بودن می‌کنند.

.

.

.

.

.

.

+ به گمانم من و خدا هنوز هم به آدم‌ها امید داریم.

آدم‌هایی که آبِ حیاتِ آدمیت خود را نمی‌فروشند

و روزی دریایی می‌شوند

به وسعت دنیا...

+ شاید فقط چون خواستم بگم خدایا می‌دونم هنوزم اطمینان داری...

+ عناوین توی سر من همه سنگین بودن، شما خودتون فکر کنین بهتره :)

برچسب ها :

آدمیت

،

انسان

،

ظلم

مشخصات
تراوشات ذهن یک آشفته دل لطفا با لطافت از اینجا گذر کنید
موجودی رنجور در پس این کلمات نهفته است
شاید برای شما تنها سطرهایی پر از کلمات باشند
اما برای او
تمام آن چیزی است که دارد
دارایی اش را به حراج نگذارید


+ سخنان اینجانب تاریخ انقضا دارد.